جدول جو
جدول جو

معنی حج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حج کردن
(دَ)
حج. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار). موافاه. (منتهی الارب). گزاردن اعمال حج:
شاد گشتم بدانکه حج کردی
چون تو کس نیست اندرین اقلیم.
ناصرخسرو.
گفتم ای دوست پس نکردی حج
نشدی در مقام محو مقیم.
ناصرخسرو.
گر تو خواهی که حج کنی پس ازین
اینچنین کن که کردمت تعلیم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
حج کردن
مراسم حج را بجا آوردن حج گزاردن، هنجیدن هنج گزاردن
تصویری از حج کردن
تصویر حج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حج کردن
حج گزاردن، حج به جا آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هج کردن
تصویر هج کردن
راست کردن، افراختن، برای مثال گردون علم محنت بر بام تو هج کرد / بینی سخط خویش به کوس و علم اندر (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
ستهیدن لجاج کردن ستهیدن: هر چه میگفت لله لج میکرد دهنش را به لله کج میکرد. (ایرج میرزا لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
خم کردن، پیچانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دج کردن
تصویر دج کردن
مهر کردن، توده خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محو کردن ستردن، کندن، خراشاندن، سایاندن سودن ساییدن، تراشیدن محو کردن، کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حد کردن
تصویر حد کردن
معین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب کردن
تصویر حب کردن
گویکاندن گویه ساختن دارویی را بصورت حب در آوردن حب ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رج کردن
تصویر رج کردن
به صف نهادن، بدسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
((حَ کَ دَ))
گشودن، آمیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هج کردن
تصویر هج کردن
((~. کَ دَ))
راست کردن، برافراشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
Tilt
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حک کردن
تصویر حک کردن
Inscribe
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
Sense
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
Dissolve, Resolve, Settle, Solve
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
czuć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
наклонять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
відчувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حک کردن
تصویر حک کردن
висічати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
розчиняти , вирішувати , вирішувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
przechylać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
fühlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
kippen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حک کردن
تصویر حک کردن
einschreiben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
auflösen, lösen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حس کردن
تصویر حس کردن
ощущать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حک کردن
تصویر حک کردن
надписывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
растворять , решать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کج کردن
تصویر کج کردن
inclinar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
rozpuszczać, rozwiązywać
دیکشنری فارسی به لهستانی